خنده دار ترین لطیفه ها
معلم: امیر جان ، با حمید یک جمله بساز.
امیر: شما چقدر شبیه همید!
اولی: پدر من با یک حرکت دست می تواند یک کامیون را نگه دارد!
دومی: مگه پدرت چه کاره است؟
اولی: پلیس!!
پدر به پسرش گفت: راستی صبح چی می خواستی به من بگی؟
پسر با شرمندگی گفت: نمی خواهم شما را بترسونم، ولی امروز صبح معلم ریاضی مان گفت که از این به بعد هر کسی مساله ریاضی را غلط حل کند تنبیه می شود!
معلم به دانش آموز: اگر تو 200 تومن پول داشته باشی و برادرت 50 تومن آن را بردارد، چه قدر پول برایت می ماند؟
دانش آموز جواب داد: 300 تومن.
معلم با عصبانیت: 300 تومن؟!
دانش آموز جواب داد: چون آنقدر گریه می کنم تا پدرم 150 تومان دیگر هم به من بدهد!
معلم: چند جانور را که در آب زندگی می کنند، نام ببر.
شاگرد: اگر ممکن است یکی را خودتان نام ببرید.
معلم: مثلاً اسب آبی.
شاگرد: آهان، فهمیدم. گاو آبی، خر آبی، گوسفند آبی، بزغاله ی آبی، شتر آبی!


